در ثواب حاجیان میشود.
( حتی خواندن یک بار ِ این نماز هم فضیلت های خودش را دارد.)
در هر رکعت بعد از حمد، سوره ی توحید یک مرتبه و آیه ی :
«وَ واعَدنا مُوسی ثَلثینَ لَیلَهً وَ اَتمَمناها بِعَشرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ اَربَعینَ لَیلَهً وَ قالَ مُوسی
لِاَخیهِ هارُونَ اخلُفنی فی قَومی وَ اَصلِح وَ لا تَتَّبِع سَبیلَ المُفسَدین»
شده کارم قهوه خوردن به تنهایی تو کافه
همه مردم از دستم شدن کلافه
لاستیکای ماشین زندگیم صاف صافه
ماشینی که خیلی وقته پارکه ته یه کوچه
داخلشو ببینی خیلی وقته پوچ پوچه
یکی زندگیش مثل من تلخ تلخه
یکی هم اینقدر شیرینه که دستاش نوچ نوچه
پ.ن:سردرد و خستگی و دیگر هیچ!!
قرار است در تاریخ جمعه ۱۹مهر یک دوره مسابقات استعدادیابی در سطح شهرستان اهوار در باشگاه شهید بابک معتمد برگزار گردد.استادمهرداد چراغی در این خصوص گفتند:این مسابقات زیر کمربند سبز وجهت اشنایی فایترهای جدید با قوانین داوری و جومسابقات میباشد.
چقــــבر بـבه ازشـــــ خبـــر نداشتهــــ باشیـــــ
sMs بـבیــــ جوابتـــو
نـــבه
ســآعتهـــا نگرانشـــــ باشیــــ
بعد بآ یه خطــ בیگهـــ بهشــــ
زنگـــــ بزنیــــــ با בومینــــــ بوق گوشیـــــ رو برבآرهـــــ
اونــــ
وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ تنهاییـــــــ
اونــــ وقتـــهـ کهـــ میفهمـیــــ
בیگهـــ בوستتـــــ نـבآرهـــ
آבمــآ از همینـــ جـآ تنــهاییــــ رو وآســهـ
خودشونــــ انتخابـــ میکننـــــ
درکار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
هر وقت دلش می گرفت به کنار
رودخانه می آمد. در ساحل می نشست و به آب نگاه می کرد. پاکی و طراوت آب، غصه هایش
را می شست. اگر بیکار بود همانجا می نشست و مثل بچه ها گِل بازی می کرد.
آن
روز هم داشت با گِل های کنار رودخانه، خانه می ساخت. جلوی خانه باغچه ایی درست کرد
و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان
صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش
به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت:
- بهلول،
چه می سازی؟
بهلول
با لحنی جدی گفت:
- بهشت
می سازم.
همسر
هارون که می دانست بهلول شوخی می کند، گفت:
- آن
را می فروشی؟!
بهلول
گفت:
- می
فروشم.
- قیمت
آن چند دینار است؟
- صد
دینار.
زبیده
خاتون گفت:
- من
آن را می خرم.
بهلول
صد دینار را گرفت و گفت:
- این
بهشت مال تو، قباله آن را بعد می نویسم و به تو می دهم.
زبیده
خاتون لبخندی زد و رفت.
بهلول،
سکه ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید یک سکه به او داد.
وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
زبیده
خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که
با جواهرات هفت رنگ تزئین شده بود. گلهای باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده
بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت:
- این
قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده ای.
وقتی
زبیده از خواب بیدار شد از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای
هارون تعریف کرد.
صبح
زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد،
هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت:
- یکی
از همان بهشت هایی را که به زبیده فروختی به من هم بفروش.
بهلول،
سکه ها را به هارون پس داد و گفت:
- به
تو نمی فروشم.
هارون
گفت:
- اگر
مبلغ بیشتری می خواهی، حاضرم بدهم.
بهلول
گفت:
- اگر
هزار دینار هم بدهی، نمی فروشم.
هارون
ناراحت شد و پرسید:
- چرا؟
بهلول
گفت:
- زبیده
خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می دانی و می خواهی بخری، من به تو نمی
فروشم!
چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
مرا هوشی نماند از عشق وـ
گویی که پند هوشمندان کاربندم.
مجال صبر تنگ آمد به یکبار،
حدیث عشق بر صحرا فکندم.
نه مجنونم که دل بردارم از دوست!
مده ـ گر عاقلی ـ ای خواجه ، پندم!
چه حان ها در غمت فرسوده تن ها!
نه تنها من اسیر و مسمندم.
توهم باز آمدی ،ناچار و ناکام،
اگر بازآمدی بخت بلندم.
گر آوازم دهی ،من خفته در گور،
برآساید روان دردمندم.
سری دارم فدای خاک پایت
گر آسایش رسانی ور گزندم.
وگر در رنج سعدی راحت توست
من این بیداد بر خود میپسندم
کلیات سعدی (از روی محمد علی فروغی.
البته این مدل های جدید 2013 عینک آفتابی را از سطح فروشگاه ها جمع اوری کردم
عینک ریبن مدل RayBan CAT 8657
حَتا اَگِه تمام دنيا رُ رآه بِرَم فَقَط سَبزِه ببينَمُ گُل ...
كُلى اُكسيژن باشِه برا تَنَفُس كَردَن ...
ى كاناپه باشِه خيلى نَرم
خودَمُ وِل كُنَم رو كاناپه و خوابَم ببرِه
اَگه بخوام بِرَم جَنگل يا دريا فَقَط كاناپَ رو جمع كُنَم بندازَم تو كولَمُ بِرَم دريا
تَه دريا بشينَمُ ماهى آرو تماشا كُنَم
ولى الآن فَقط تو خونِه روى مُبل دراز كِشيدَمُ زُل زَدَم بِ آكواريوم ...
دارَم دى اُكسيدِ كَربُن تنفُس مى كُنَم =|
البته این مدل های جدید 2013 عینک آفتابی را از سطح فروشگاه ها جمع اوری کردم
عینک ریبن مدل RayBan CAT 8657
احساس ميكنم بار ديگر روي همان نيمكت نشسته اي اما اينبار كسي كه سرش را روي شانه ات گذاشته من نبودم.
من كجا بودم آن لحظه كه گونه اي ديگر را بوسيدي ؟
من چه مي كردم آن زمانكه تو به جاس دستهاي من ، دست ديگري را مي فشردي به مهر !
اما حال
من اينجا هستم
تنها و تكيده ، بي قرار ديدن رويت اما نمي خواهم بار ديگر با چشمانت محسورم كني
نمي خواهم بار ديگر حتي به ياد بياورم روزي من و تو با هم و كنار هم قدم زديم در تمام كوچه پس كوچه هاي خاطرات
من اينجا هستم . اين منم . همان كسي كه روزي با نام عشق ميخوانديش ؟!
من اينجا هستم در گوشه اي از دنيا تنهاي تنهاي تنها.
و ديگر از هيچ مردي عاطفه طلب نخواهم كرد.
اين منم .........
تعداد صفحات : 11