خدایا:
می شنوی؟!؟!؟!!!!!!!!!!
صدای هق هق گریه هایم...
از گلویی می آید...
که تو از رگش به من نزدیکتری..........
خدایا:
می شنوی؟!؟!؟!!!!!!!!!!
صدای هق هق گریه هایم...
از گلویی می آید...
که تو از رگش به من نزدیکتری..........
از تنهایی به میان مردم میگریزم
و از مردم به تنهایی پناه برم.
ا تدوین قوانین جدید مصرف سوخت و استانداردهای زیست محیطی (از اوایل دهه
1970)، فروش خودروهای اسپرت و پر مصرف با کاهش قابل توجهی مواجه شد و حتی
از اوایل دهه 1990 گریبان اسپرتساز معروف آلمانی یعنی «پورشه» را نیز گرفت
و آینده آن را تحت تأثیر قرار داد! بههمین دلیل، مقامات کمپانی در نخستین
قدم برای مقابله با چالش پیش رو، آقای Wendelin Wiedeking را بهعنوان
مدیر عامل برگزیدند، فردی که به خوبی دریافته بود دنیا تغییر کرده و چنانچه
خط مشی سیاستهای پورشه با این تغییرات همراه نشود، نخواهد توانست به حیات
خود ادامه دهد.
...
هفته گذشته اصلاً خوب نبود شما بيمار شدي اون هم يك تب شديد !
يكشنبه شب وقتي خوابيديم همه چيز خوب بود ساعت يك ربع به سه از خواب بيدار شدي وقتي دست گذاشتم روي بدنت ديدم يك كوره آتشي به پدر گفتم سريع رفت قطره استامينوفن را اورد و دادم خوردي لباسهات و كم كردم و پوشكت را باز كردم آب دادم خوردي و مادر جون يك خيار آورد گذاشتم روي دست و بدنت و بعد از يك ربع شما هم پي پي كردي و هم ادرار و شكر خدا تا نيم ساعت دماي بدنت اومد پايين و خوابيدي ، صبح كه مجبور بودم بيام سركار تا ساعت 12 مدام زنگ ميزدم ببينم دوباره تب داري يا نه كه مادر جون گفت تب خفيف ميكني من هم سريع اومدم خانه و تا ساعت 4 مطب دكتر باز نميشد پس فقط دوباره قطره استامينوفن و پاشوره و حمام
دكتر گفت كه ويروسي شدي و قطره استامينوفن و شياف داد و گفت تا سه روز طول ميكشه و براي وزن اضافه كردن هم گفت بهت سرلاك بديم كه تا الان موفق نشديم شما اصلا مزه اش را دوست نداري خيلي اين مدت بي اشتها شدي و هر بار كه از خواب پا ميشي ميزني زير گريه دوشنبه شب كه خوابيدي ساعت 1:30 شب با گريه بيدار شدي تب داشتي ، شياف گذاشتم برات و توي بغلم بودي خيلي بغض ميكردي و هي مثل اينكه ميترسيدي دوباره گريه ميكردي فكر كنم از شدت تب هذيون داشتي تا سه ربع طول كشيد و من و پدر برات آيت الكرسي ميخونديم و من سه شنبه سركار نرفتم و موندم پيشت و شكر خدا بهتر شدي و كمي تب خفيف داشتي كه با قطره استامينوفن برطرف شد و آب هندوانه هم بي تاثير نبود
اما اشتهاي خوردن غذات مثل گذشته خوب نشده
چهارشنبه شب رفتيم تهران - پنج شنبه خونه دايي رضا بوديم وقتي اليسا اومد شما چنان نگاهش ميكردي و ميخنديدي مثل اينكه ميشناختيش چون مادر جون عكس اليسا را خيلي نشانت داده بود بوسش كردي و نازش كردي و من عاشق اين نگاه مهربونت شدم - لثه هات كه درد ميكرد و شما گوشت را ميگرفتي دايي عيسي گفت يه ژل لثه هست براي بچه ها كه دردشون را كمتر ميكنه و رفت داروخانه برات پيدا كرد و خريد و واقعا شما را آروم كرد، شب هم خانوادگي رفتيم پيتزا سند باد و اونجا شما رفلاكس كردي و من رفتم دوباره خانه دايي رضا و لباسهامونو عوض كردم و دست خاله محدثه و دايي درد نكنه هرچند من اون شب خيلي سردرد داشتم اما تا پايان شب كنار خانواده بوديم و وقتي اومديم خانه خوابيدم و شكر خدا كه اولين شبي بود كه شما هم راحت خوابيدي و گريه نكردي و من تا صبح سردردم بهتر شد رفتيم با پدر هايپر و برات سي دي آموزشي بي بي انيشتين (زبان انگليسي) و تاب بازي موزيكال گرفتيم و شب هم به محض رسيدن به كاشان بابا رفت برات ميله بارفيكس گرفت و مادر جون هم تاب را سرهم كرد و شما شاد و خندان تاب بازي كردي
قربون دخترم برم اميدوارم كه هميشه سلامت باشي الان كه ميخندي دو تا دندون خوشگل بالا و دو تا دندون نازت پايين حسابي خودنمايي ميكنند و شما با اين دو تا دندون خيار و نان و ميوه را تكه ميكني و تو دهنت نگه ميداري و من را مجبور ميكني يكساعت حواسم به شما باشه كه اين تكه ها تو گلوت نپره و مشكلي برات پيش نياد حتي اجازه نميدي از دهانت درشون بيارم لبهاتو محكم به هم فشار ميدي و مثلا شروع ميكني به جويدن تا وقتي خسته بشي و پسشون بدي بيرون .... اگر هم دستت ندم كلي شاكي ميشي كه چرا ميوه دست خودت نيست!
نازنينم دنيايم حسابي رنگ تو را گرفته و من عاشق اين روزها هستم و عاشقانه دوستت دارم !
برای دریافت فایل به ادامه مطلب بروید
پسری دوازده ساله که لاک پشت مرد ه ای را که ماشین از رویش رفته بود همراه داشت و آن لاک پشت مرده را با بند کوتاهی در پشت سر خود همراه خود می کشید وارد یکی از خانه های فساد اطراف آمستردام شد و گفت: من می خواهم با یکی از خانم ها سکس داشته باشم. پول هم دارم و تا به مقصودم نرسم از اینجا نمی روم.
رییس گرداننده آنجا که همه «مامان» به او می گفتند و کاری با اخلاقیات و اینجور حرف ها نداشت وقتی اسکناس ها را در دست پسرک دید اندکی فکر کرد و گفت: باشه یکی از دخترها رو انتخاب کن.
پسر که خیلی زبل بود گفت: لیزا را می خواهم که بیماری مسری داره.
تحقیق کردم و شنیدم همه آنهایی که با لیزا می خوابند بعدش باید یک آمپول بزنند. من هم لیزا را می خواهم.
اصرار پسرک و پول توی دستش باعث شد که «مامان» راضی بشه.
در حالی که لاک پشت مرده را می کشید وارد اتاق لیزا شد.
ده دقیقه بعد آمد بیرون و پول را به «مامان» داد و می خواست بیرون برود که «مامان» پرسید: چرا تو درست کسی را که بیماری مسری آمیزشی دارد را انتخاب کردی؟
پسرک با بی میلی جواب داد:
امروز عصر پدر و مادرم می روند رستوران و یک خانمی که کارش نگهداری بچه هاست و بهش کلفت میگیم میاد خونه ما تا من تنها نباشم. این خانم امشب هم مثل همیشه حتما با من خواهد خوابید و کارهای بد با من خواهد کرد. در نتیجه این بیماری آمیزشی به او هم سرایت خواهد کرد. بعدا که پدر و مادرم از رستوران برگشتند پدرم با ماشینش کلفت را به خونه اش میرسونه و طبق معمول تو راه ترتیب اونو خواهد داد و بیماری به پدرم سرایت خواهد کرد. وقتی برگشت آخر شب پدرم و مادرم با هم اختلاط خواهند کرد و در نتیجه مادرم هم مبتلا خواهد شد. فردایش که پست چی میاد طبق معمول مادرم و پستچیه قاطی همدیگر خواهند شد. هدفم مبتلا کردن این پستچی پست فطرت هست که با ماشینش روی لاک پشتم رفت و اونو کشت.
تعداد صفحات : 11